عشق پدری
وارد داروخانه شدم و منتظر بودم تا نسخه ام رو تحویل دهند.
فردی وارد شد و با لهجه ای ساده و روستایی پرسید:
"کرم ضدّ سیمان دارین؟؟؟"
فروشنده که انگار موضوعی برای خنده پیدا کرده بود با لحنی تمسخرآمیز پرسید:
"کرم ضدّ سیمان؟بله که داریم.کرم ضدّ تیرآهن و آجر هم دارم حالا ایرانیشو میخوای یا خارجی؟امّا گفته باشم خارجیش گرونه ها"
مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را روبه صورت فروشنده گرفت و گفت:
"از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شدن.نمیتونم صورت دخترمو ناز کنم.اگه خارجیش بهتره،خارجی بده."
.
.
.
عشق یعنی این